هستند، همین دور و بر خودمان حتی، کم نیستند آدمهایی که وقتی پای حرفشان مینشینیم یا وقتی به چهرهشان نگاه میکنیم، آرام میشویم.
آدمهایی که انگار حرفشان، حضورشان و حتی نگاهشان مثبت و آرامشبخش است. اما این سکه هم مثل سایر سکهها دو رو دارد و روی دیگرش همانهایی هستند که حضورشان مترادف با ترس و تشنج و ناآرامی است، آدمهایی که انگار حرفشان، حضورشان و حتی نگاهشان امید و شادی را به یأس و ناشادی تبدیل میکند. آنها قاتلین بالفطرة آرامشاند. با آنها چگونه برخورد کنیم؟
توی اداره، پشت میزتان نشستهاید و مشغول کارید. تلفن زنگ میزند. گوشی را برمیدارید. موضوع مکالمه، یک پیشنهاد کاری فوقالعاده است که ذوقزدهتان میکند. گوشی را میگذارید و بلافاصله با خوشحالی موضوع را با همکار بغلدستیتان در میان میگذارید.
همکارتان نگاه معنیداری بهتان میاندازد و میگوید: «خب، مبارک باشه ولی فکر نمیکنی که همین الان هم تو به کارهات نمیرسی؟ احتمالا از این به بعد دیگه شبها هم آسایش نداری. حتی ممکنه اینطوری، همین موقعیت کاریات رو هم از دست بدی. فراموشش کن. من مطمئنام که تو از عهدهاش برنمیآی...»
همکار شما یکی از همان آدمهاست، یکی از همان قاتلین بالفطرة آرامش که با حرفهایش انگار سطل آب یخ را خالی میکند روی سرتان.
او به جای توجه به نکات مثبتی که ممکن است در یک پیشنهاد کاری فوقالعاده وجود داشته باشد، فقط به نکات منفیاش توجه و اشاره میکند؛ آن هم نه نکات منفی قطعی، بلکه نکات منفی احتمالی. البته او نیز، مثل سایر قاتلین بالفطرة آرامش، خوب میداند که این نکات را با چه لحنی بیان کند تا نکات منفیاش منفیتر جلوه کند.
کتابهای هری پاتر را خواندهاید؟ توی کتابهای هری پاتر از موجودات جادویی و عجیب و غریبی صحبت به میان آمده است به اسم «دیوانهسازها». قاتلین بالفطرة آرامش، درست مثل همان دیوانهسازها، تغذیهشان از آرامش و شادی دیگران است. آنها دیوانهسازهای دنیای واقعیاند.
چرا آنها اینگونه رفتار میکنند؟
خب، شاید اولین دلیلی که به ذهن میرسد، چیزی نباشد جز همان حس رایج و مشهور؛ حسادت. اما همیشه دلیلش این نیست. گاهی پای چیزهای دیگری هم در میان است.
روانشناسان میگویند بسیاری از این آدمها، تقریبا اکثرشان با انواع مختلفی از مشکلات مربوط به اعتماد به نفس درگیرند. آنها میگویند قاتلین بالفطرة آرامش از آنجا که احساس خوبی نسبت به خودشان ندارند و هیچ برتری و فضیلتی در خودشان نمیبینند، تمام تلاششان را به کار میبندند تا دوروبریهایشان را هم مثل خودشان ضعیف و افسرده کنند و برای رسیدن به این هدف، از دروغگوییها و منفیبافیهای بیدلیل نیز ابایی ندارند.
روانشناسان معتقدند که آنها با اقدام به چنین کارهایی سعی میکنند اعتماد به نفس از دست رفتهشان را احیا کنند.
دکتر آلبرت جی برنشتین دربارة این قبیل آدمها کتابی نوشته است تحت عنوان «قاتلین بالفطرة آرامش: طرز برخورد با آدمهایی که ما را تخلیة روحی میکنند» یکی از مباحث مهمی که دکتر برنشتین در کتابش مطرح کرده این است که این قاتلین آرامش، نوعا از لحاظ روانی بیمارند. از دیدگاه دکتر برنشتین، بیشتر این افراد دچار یکی از انواع اختلال شخصیتاند.
او این قبیل آدمها را دچار «یک اختلال روانی غریب» میداند که «دیگران را تا مرز جنون پیش میبرد». برنشتین، برخی از شایعترین انواع اختلال شخصیت را که چنین آدمهایی ممکن است به آن مبتلا باشند، اینگونه فهرست میکند:
اختلال شخصیت ضداجتماعی (Antisocial) ، اختلال شخصیت نمایشی (Histrionic)، اختلال شخصیت خودشیفته (Narcissistic) ، اختلال شخصیت متوهم یا دچار سوءظن (Paranoid) و اختلال شخصیت وسواسی اجباری .(obsessive-compulsive)
چه باید کرد؟
قاتلین آرامش معمولا در آغاز یک رابطه، بسیار طبیعی و حتی جذاب و فریبنده ظاهر میشوند و چهرة اغواگرشان ممکن است شما را ترغیب کند به این که تمام اتفاقات خوشایند زندگیتان را برای آنها تعریف کنید؛ اما این دقیقا به معنای ورود به دام آنهاست.
دکتر برنشتین معتقد است بهترین روش برای فهم این که شما با چنین آدمی روبهرو هستید یا نه، پرسوجو دربارة آن آدم و کشف روابط قبلی اوست.
او میگوید: «داشتن این اطلاعات بهترین حربه برای پیشگیری است.» پیشنهاد برنشتین این است که وقتی مطمئن شدید با چنین آدمی روبهرو شدهاید، هر چه زودتر با او قطع رابطه کنید اما او خودش هم قبول دارد که: «گاهی اوقات این اتفاق ممکن نیست، مثلا وقتی که آن آدم، رئیس اداره یا همکار شرکت و یا هماتاقیِ خوابگاهمان است...»
فرض کنید رئیس شرکتی که شما در آن کار میکنید، یک قاتل بالفطرة آرامش و مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی (هیستریونیک) است.
مراوده با چنین آدمی، به تعبیر برنشتین، «طاقتفرسا» است: «آنچه چنین آدمی را تا این حد غیرقابل تحمل میکند، علاقة وحشتناک اوست به این که هر مشکل کوچکی را کوه عظیمی از مشکلات جلوه بدهد. در شرکتی که توسط چنین رئیسی اداره میشود، یک زنگ تلفن ساده با آژیر قرمز حملة هوایی مو نمیزند.
خب، یک انتخاب خوب برای چنین شرایطی استعفاست؛ اما استعفا هم چندان راهحل مناسبی به نظر نمیرسد، خصوصا هنگامی که شغل دیگری سراغ ندارید تا جایگزین این شغل کنید.» پس چه کار باید کرد؟
بهترین کار، یاد گرفتن روش یا روشهایی است که زندگی در کنار چنین آدمهایی را برایمان قابلتحمل یا قابلتحملتر کند.
7 روش برای مقابله با قاتلین آرامش
1 ـ هر از گاهی به آنها یادآوری کنید که رفتار وحشتناک آنهاست که مشکلآفرینی میکند، نه شما.
2 ـ تا میتوانید، از ورود به گرداب بیپایان داستانهای غمانگیزشان جلوگیری کنید. چارهاش فقط پرهیز از همکلامیهای غیرضروری با این قبیل آدمهاست.
3 ـ تا آنجا که امکان دارد ارتباطتان را با آنها محدود کنید.
4 ـ سعی کنید خونسرد باشید و بر عواطف خود مسلط.
خونسردی و چهرة سنگی شاید بهترین اسلحه برای مقابله با قاتلین آرامش باشد، چرا که آنها معمولا نهایت سعی و تلاششان را به کار میگیرند تا شما را در دام احساسات خود اسیر کنند. خونسرد باشید و فراموش نکنید که جای همدلی، اینجا نیست.
5 ـ شاید در محل کارتان مجبورید با آنها ارتباط داشته باشید، ولی خارج از محل کارتان که دیگر مجبور نیستید. هیچوقت با آنها بیرون از محل کارتان ارتباط نداشته باشید و ترجیحا هیچکدام از دعوتهایشان را هم قبول نکنید.
6 ـ سعی کنید لحن گفتار و تن صدایتان نه آنقدر سرد و توهینآمیز باشد که از محل کارتان اخراج شوید، نه آنقدر صمیمی و همدلانه که نتوانید دعوت یک چای را رد کنید. طوری صحبت کنید که طرف بفهمد شما میخواهید فاصلهتان را با او حفظ کنید.
7 ـ وقتی یک قاتل آرامش ببیند که شما به این راحتیها دم به تله نمیدهید و او نمیتواند آرامشتان را خطخطی کند، کمکم مراودهاش را با شما کاهش خواهد داد.